خاطرم خوب کار می کند . همین سالهای نزدیک بود . حوالی بهمن که می شد دسته دسته بچه های دبستان روزنامه دیواری می ساختند . "انقلاب ما انفجار نور بود" جمله ی پر حرف همه ی نیم قدهای روزنامه نویس می شد. سمت چپ "به نام خدا" عکس سید علی و در سوی دیگر عکس امام را می چسباندیم . با هزار شوق رنگ می کردیم . عکس و شعر مقاله می نگارشتیم . عقلمان به هیچ کدامشان قد نمی داد ولی انگار دلمان بدش نمی آمد که قد بدهد.
موزیک های نوستالوژی آن دوران با صدای نخراشیده ی از بلندگو های ضاقارتی مدرسه پخش می شد .روز ، روز تئاتر و سرود بود و مرد ، مرد عمل ! گاهی بعضی ها شیطنت می کردند و برای سرود یا تئاتر و یا مسابقات خوشمزه ی روز جشن لابی میزدند . البته بچه بودیم و از لابی و زیر آبی چیزی سر در نمی آوردیم ولی کارمان چیزی شبیه همین حرف های چند روز گذشته ی مجلس بود !
آذین بندی کلاس ها با خودمان بود . یکی روبان می آورد و یکی کاغذ رنگی . هنوز خوب بخاطر دارم . وسایل تازیینی ایام دهه فجر هم خاص بود . برخی از کاغذ رنگی ها سال ها به دیوارهای مختلف چسبیده بودند و بچه ها انگار خیال نداشتند دست از سر این فلک زده ها بردارند . معلم و مدیر و نظام این ایام قابل تحمل تر بودند و گاهی البته خوش خلق . اگر اشتباه نکنم ریاضی را معلم برایم 10 رد تا قبول باشم . یادش بخیر .
این روزها مدرسه دوران ما بوی انقلاب میداد و ما هم انقلابی بودیم و فرقی نداشت زاده دهه شصت بودیم یا هفتاد .
دلم هوایی شد که به سراغ روزنامه ها رفتم . دوست داشتم تیترهای شورانگیز گذشته را ببینم با همان کاغذهای کاهی . اما افسوس که نه خبری از تیتر "امام آمد " بود و نه خبری ازکاغذ کاهی . سراسر دعوا بود و دلار . سراسر سکه بود و پراید . بوی انقلاب نمی آمد ، از کاغذهای انقلاب و اطلاعات!
انگار کسی توی همین کاغذ ها دلش برای انقلاب تنگ شده است و این روزها انقلاب اتفاق تازه ی نیست .
انگار کسی برای روزهای سخت و شیرین انقلاب گریه نمی کند و کسی دلش برای فیلم هایی که روی دیوارشان با خط بد قواره ی نوشته بود "مرگ بر شاه "تنگ نمی شود و کسی موسیقی گلریزی گوش نمیدهد .
من امروز دلم هوای انقلاب و شلوار گشاد فیلم هایش کرده است . دلم می خواهد دوباره توی همان دبستان پشت همان نیمکت ها باشم و معلمم که حالا سیاسی باز قهاری شده است ، برایم از درد دوران انقلاب بگوید نه از گرانی و بی پولی .
دوست دارم دوباره توی حیات نیم وجبی مدرسه تربیت دنبال همان دراز دیلاق بدوم و موسیقی گلریز را با هزاران خش و خش گوش کنم . حالا فرقی ندارد سر زانو های شلوارم وصله داشته باشد یا به سبک مد امروزی پاره پوره شده باشد .
افسوس که این روزها حاضریم دعوا کنیم و از دلار و سکه بگویم ولی از جنگ های خیابانی انقلاب نگوییم .
چه می شد دوباره برای آذین بندی شهرمان ، آذین بندی دلهامان دست به دست هم میدادیم مثل بچه های مدرسه ما ...
دیروز امام آمد را دوباره دیدم . گریه ام گرفت . دلم برای صدای پیر جماران تنگ شده است . همان پیری که می گفت " من در دهان آمریکا " می زنم.
حالا خلفش تنها نشسته است و ما سرمان به قیمت پراید و دعوای مرتضوی ها گرم است ...
به قلم : وحید بحرینی
نظر |